این تفکر معکوس می تواند راهکاری به جای تفکر مستقیم و کلیشه ای باشد. عجیب و غریب فکر کنید و از این که فکرهای اولیه، مضحک، مسخره و غیر عملی باشد نترسید.
فکر کردن بر اساس کلیشه ها، اپیدمی همیشگی زندگی ما انسان هاست. در این میان، افرادی توانسته اند موفق شوند که فکر خود را از قید و بندهای خواسته و ناخواسته رها کرده و جوری اندیشیده اند که دیگران آن طور فکر نمی کرده اند.
شاید تصور شود که این افراد دارای ضریب هوشی خارق العاده ای بوده اند ولی واقعیت این است که اغلب آنها افراد متوسطی بوده اند که “طور دیگری فکر کرده اند”؛ همین!
طور دیگر فکر کردن هم چندان سخت و عجیب نیست. زمانی که استیو جابز می خواست گوشی معروف آیفون را طراحی کند، اکثر گوشی های موبایل ، پر بودند از دکمه های ریز و درشت. اقبال مردم هم به این گوشی ها زیاد بود. به همین خاطر اکثر تولید کنندگان موبایل، به تقلید از یکدیگر، گوشی هایی می ساختند که پر بودند از دکمه های مختلف.
جابز تنها کاری که در بدو امر انجام داد، “اندیشیدن بر خلاف رویه رایج” بود. او گفت که می خواهد گوشی آیفون بر خلاف همه گوشی های دیگر ، تنها با یک دکمه طراحی شود. خیلی ها جابز و همکارانش را از این ریسک بر حذر داشتند ولی وقتی این گوشی به بازار عرضه شد، انقلابی در صنعت موبایل شکل گرفت و به زودی اپل به صدر برندهای مطرح جهان رفت.
این تمرین مناسبی است که به اشیاء و موضوعات مختلف نگاه کنید و ببینید مشخصه بارز آنها چیست و سپس با خود بیندیشید اگر آن مشخصه بارز را حذف و معکوس کنید، چه کاری می توانید انجام دهید؟
یک تعمیرکار جوان که می خواست بعد از سال ها شاگردی و کارآموزی، تعمیرگاه خودش را افتتاح کند، با خود اندیشید که ویژگی بارز همه تعمیرگاه های شهر چیست؟ و به این نتیجه رسید که همه آنها هر نوع خودرویی را تعمیر می کنند. بنابراین تصمیم گرفت، بر خلاف عرف رایج در آن شهر، تنها یک نوع خودرو را تعمیر کند. هر چند خیلی ها او را از این کار بازداشتند و گفتند که این کار او، یعنی محروم کردن خودش از بقیه خودروهای شهر، اما او نپذیرفت. نتیجه این شد که متخصص یک خودروی خاص شد و همه آن خودروهای خاص، مشتری او شدند و اسم و رسم و ثروتی به هم زد.
برای تفکر بر خلاف مسیر اصلی، یک تمرین دیگر این است که به جای اندیشیدن به راه های مناسب برای حل مشکل یا ارتقا یک موضوع (مانند یک کسب و کار)، تعمداً به بدترین راه ها فکر کنیم ، هر چند که اساساً غیر عملی یا خنده دار باشند. این کار چند فایده دارد:
– اندیشیدن به این راه های غیراصولی، این علامت را به مغز ما می دهد که می تواند “غیر کلیشه ای” هم فکر کند. این اتفاق خیلی مهمی است، خیلی مهم.
– گاهی وقت ها، اگر بدانیم راه حل بد چیست، با پیمودن مسیر معکوس می توانیم به راه حل خوب برسیم.
– بعضی از راه حل هایی که ظاهراً بد هستند، می توانند با تغییرات و تعدیلاتی تبدیل به راه حل خوب شوند.
یک بازاریاب فروش لباس یک برند خاص، وقتی این روش را برای بهبود فروش خود استفاده کرد ، راه حل های بد و مضحک زیر را روی کاغذ نوشت:
1 – لباس ها را می گذارم روی پیشخوان مغازه و می گویم تا پولش را ندهی نمی روم و جیغ و داد راه می اندازم.
2 – از جیب خودم می زنم و جنس ها را با ضرر می فروشم.
3 – لباس ها را می پوشم و در میدان وسط شهر حرکات نمایشی انجام می دهم.
4 – در خیابان به هر کسی لباس ما را نپوشیده باشد، می گویم که لباست اصلاً خوب نیست و باید از لباس های ما بپوشی.
5 – پلاکاردی در دست می گیرم و رویش می نویسم هر کس از لباس های برند ما نپوشد، آدم بدی است.
بدیهی است که هیچ کدام از این راه ها ، منطقی نیست؛ همه شان مضحک اند و ای بسا بعضاً به دعوا هم منجر شوند.
آن بازاریاب، البته عاقل تر از این بود که به هر آنچه در تفکر معکوس بدان ها رسیده بود، عیناً عمل و کارش را خراب کند.
او سپس روی گزینه های مضحک خویش فکر کرد و این بار جدی تر و سپس به نتایج زیر رسید:
1 – به جای این که لباس ها را بگذارم روی پیشخوان و جیغ و داد راه بیندازم، با فروشگاه ها صحبت می کنم و نمونه ای از کارها را به آنها می دهم و می گویم این ها را در ویترین بگذارید اگر مشتری داشتند، هم پولش را می گیرم و هم از این به بعد شما مشتری ما شوید. یعنی به جای پیشخوان خودم در فکر بد، پیشخوان بقیه مغازه ها و به جای رهگذران، صاحبان سایر مغازه جایگزین شدند.(جایگزینی ها در فکر بد)
2 – به جای این که لباس ها را با ضرر بفروشم، در ابتدای امر ، از پورسانت خودم کم می کنم تا با حداقل سود – و نه ضرر – در اول کار بتوانم جای پایی در بازار برای خودم باز کنم.(تعدیل فکر بد)
4 و 5 و 3 – به شرکت پیشنهاد می کنم در فضای بازار لباس که هم فروشندگان و هم خریداران تحت تأثیر هستند، شوی لباس برگزار کند و به جای نکوهش کسانی که لباس های دیگری پوشیده اند، روی جمله یا شعاری فکر شود که پوشندگان برند ما را به عنوان افرادی ممتاز معرفی کند. (اصلاح فکر بد)
این البته یک مثال بسیار ساده بود و هر کسی می تواند بسته به شغل یا مسأله ای که دارد، از روش تفکر معکوس برای رسیدن به راه حل های بهتر استفاده کند.
یادمان نرود بسیاری از اوقات، وقتی می خواهیم یکراست سراغ اصل مطلب برویم، آنقدر در کلیشه ها می مانیم که نمی توانیم به جز راه های کلیشه ای و اغلب ناکارآمد، راهی پیدا کنیم. بنابر این تفکر معکوس می تواند راهکاری به جای تفکر مستقیم و کلیشه ای باشد. عجیب و غریب فکر کنید و از این که فکرهای اولیه، مضحک، مسخره و غیر عملی باشد نترسید.
منبع : savadezendegi.com