چرا اینگونه است که وقتی ما رنج فرد دیگری را می بینیم، برخی از ما قادرند به سرعت خود را به جای آن فرد گذاشته و برای دردی که می کشد احساس همدردی کنند، درحالیکه برخی دیگر از ما بی تفاوت و بی اهمیت می مانند.
کلید آن همدلی است.
ما معمولا به خوبی با احساسات و هیجانات خود هم کوک شده ایم. اما همدلی به ما این امکان را می دهد که به اصطلاح”پای خود را در کفش دیگران بگذاریم.” همدلی کمک می کند که هیجاناتی که دیگر افراد احساس می کنند را درک کنیم.
برای بسیاری از ما، دیدنِ دردهای شخصی دیگر و پاسخ دادن به آن با بی تفاوتی یا حتی با خصومت آشکار به نظر کاملا غیرقابل درک است. اما این حقیقت که برخی از مردم به همین شیوه واکنش نشان می دهند، به روشنی نشان می دهد که همدلی یک واکنش جهان شمول و عمومی نسبت به رنج کشیدنِ دیگران نیست.
پس چرا ما احساس همدلی می کنیم؟
چرا اهمیت دارد؟ و همدلی چه تاثیری بر روی رفتار ما می گذارد؟
همدلی چیست؟
همدلی یعنی توانایی درک تجربة دیگران از نظر هیجانی. اساسا، یعنی خودتان را به جای شخص دیگر بگذارید و همان احساساتی را پیدا کنید که او دارد.
اصطلاحِ همدلی ابتدا در سال 1909 توسط روانشناسی به نام ادوارد بی تیچنر معرفی شد؛ این اصطلاح ترجمه یک کلمه آلمانی بود (einfühlung، یعنی “احساس وارد شدن”).
بنابراین، تفاوت همدردی و همدلی دقیقا چیست؟ همدردی یعنی یک ارتباط منفعلانه، درحالیکه همدلی به معنای تلاشی فعالانه تر برای درک یک شخص دیگر.
طبق گفتة متخصصان مختلف، همدلی اینگونه تعریف می شود:
- “. . . واکنش هیجانی یک فرد مشاهده گر، زیرا او آنجه شخص دیگر تجربه می کند یا قرار است تجربه کند را می فهمد.” ازرا استاتلند، 1969
- “. . . تلاشی از طرف یک شخص خودآگاه برای درک تجارب مثبت و منقیِ شخصی دیگر بدون قضاوت کردن آن.” لاورن ویسپ، 1986
- “. . . یک پاسخ عاطفی که بیشتر متناسب با شرایط شخصی دیگر است تا شرایط مربوط به خود شخص.” مارتین هافمن، 1987
چرا همدلی مهم است؟
قطعا انسان ها قادرند که رفتارهای خودخواهانه و حتی بی رحمانه داشته باشند. یک نگاه سریع به روزنامه ها به سرعت انواع رفتارهای خودخواهانه، بی رحمانه و شنیع را برایمان آشکار می کند. در آنصورت سوال این است که چرا تمام ما همیشه این رفتارهای خودخواهانه را انجام نمی دهیم؟ چه چیزی باعث می شود ما دردِ شخص دیگر را احساس کرده و با مهربانی به او پاسخ دهیم؟
نظریه های متعددی برای تبیین و توضیح همدلی پیشنهاد شده اند. اولین کاوش ها دربارة این موضوع بر روی مفهوم همدردی متمرکز بودند. فیلسوفی با نام آدام اسمیت پیشنهاد کرد که همدردی به ما کمک می کند چیزهایی را تجربه کنیم که ممکن است بدون همدردی هرگز قادر به احساس آنها نباشیم.
روانشناسی به نام هربرت اسپنسر پیشنهاد کرد که همدردی عملکردی انطباقی دارد و به بقای گونه ها کمک می کند.
رویکردهای جدیدتر بر روی فرایندهای شناختی و عصب شناختی تمرکز داشته اند که در ورای همدلی قرار دارند. پژوهشگران یافته اند که مناطق مختلف مغز، نقشی مهم در همدلی ایفا می کنند، ازجمله قشر کمربندی قدامی و انسولای قدامی.
همدلی به رفتارهای یاری رسانی منجر می شود، که برای روابط اجتماعی مفید هستند. ما طبیعتا مخلوقاتی اجتماعی هستنیم. چیزهایی که به روابط ما با دیگران کمک می کنند، به نفع خودمان نیز هستند. وقتی مردم همدلی را تجربه می کنند، به احتمال بیشتری رفتارهای جامعه پسندانه از خود نشان می دهد که به نفع دیگر مردم هستند.
صفاتی مانند بشردوستی و شجاعت نیز با احساسات همدلی با دیگران ارتباط دارند.
چرا گاهی همدلی نداریم؟
همه نمی توانند در تمام شرایط همدلی را تجربه کنند. چرا ما برای برخی مردم همدلی را احساس می کنیم اما برای برخی دیگر خیر؟
تعدادی از عوامل مختلف در این امر نقش دارند. اینکه ما چطور شخص دیگر را ادراک می کنیم، اینکه چگونه رفتارهای آنها را توجیه می کنیم.
در اساسی ترین سطح، به نظر می رسد که دو عامل وجود دارند که بر توانایی ما در تجربة همدلی تاثیر می گذارند: ژنتیک، و فرایند اجتماعی شدن یا اساسا، همان تاثیرات همیشگیِ طبیعت و تربیت.
والدینِ ما ژن هایی که بر شخصیت کلی ما تاثیر می گذارند را به ما منتقل می کنند، ازجمله استعداد ما برای همدردی، همدلی و شفقت.
از طرف دیگر، ما همچنین توسط والدین، همسالان، گروه ها و جامعة خود، اجتماعی می شویم و ارتباط برقرار کردن را می آموزیم. نحوه ارتباط ما با دیگران و احساسات ما درمورد دیگران همه بازتابی از باورها و ارزش هایی هستند که در سنین بسیار پایین به ما تزریق شده اند.
چند دلیل برای اینکه چرا گاهی مردم همدلی ندارند در زیر آمده است:
- ما قربانیِ سوگیری های شناختی می شویم: گاهی شیوه ادراک جهان اطرافمان تحت تاثیر تعدادی سوگیری های شناختی قرار می گیرد.بعنوان مثال، ما اغلب شکست های افرد را به ویژگی های درونی آنها نسبت می دهیم، درحالیکه کمبودهای خودمان را گردن عواملِ خارجی می اندازیم. این سوگیری ها می توانند درک تمام عواملی که در یک شرایط نقش دارند را برای ما دشوار کنند،و درنتیجه باعث می شوند ما نتوانیم شرایط را از دیدگاه شخص دیگر ببینیم.
- ما قربانی ها را عاری از شخصیت های انسانی می دانیم: افراد همچنین قربانی این این تلة فکری می شوند که افرادی که با ما تفاوت دارند مانند ما احساس و رفتار نمی کنند. این بویژه در مواردی رایج است که افراد از نظر فیزیکی از ما دور هستند. وقتی ما گزارش هایی از یک فاجعه یا تعارض را در کشوری خارجی می بینیم، ممکن است همدلی کمتری را احساس کنیم؛ اگر فکر کنیم آنهایی که رنج می کشند اساسا با آنچه ما هستیم تفاوت دارند.
- ما قربانی ها را سرزنش می کنیم: گاهی وقتی شخص دیگری از یک تجربه وحشتناک رنج برده است، مردم این اشتباه را می کنند که او را بخاطر شرایطش سرزنش می کنند. چقدر شنیده اید که مردم این سوال را پرسیده باشند که قربانی یک جنایت کاری کرده است که باعث تحریکِ حمله شده باشد یا خیر؟ این تمایل ریشه در نیاز ما به این باور دارد که دنیا را مکانی عادلانه و منصف بدانیم. اگر باور کنیم که مردم آن چیزی را بدست می آورند که لیاقتش را دارند، باعث می شود ما فریب خورده و فکر کنیم که چیزهایی وحشتناک هرگز برای ما رخ نخواهند داد.
درحالیکه همدلی گاهی شکست می خورد، اما اکثر مردم می توانند در شرایط مختلف با دیگران همدلی داشته باشند. این تواناییِ دیدن مسائل از دیدگاه شخص دیگر و همدردی کردن با هیجانات او، نقشی مهم در زندگی اجتماعی ما دارد. همدلی به ما کمک می کند که دیگران را درک کرده و اغلب ما را وادار می کند که برای التیام بخشیدن به رنج دیگری، اقدامی انجام دهیم.