با پراکندگی ذهنی چه کنیم؟

ک لحظه از هر چیزی که معلم زیست‌شناسی یادتان داده است بک‌آپ بگیرید و گوش‌تان را به ما بدهید. فرض کنید مغز ما یک توپ بادی است و داخلش پر از زنبور است. هر زنبور معادل یک ایده است. حالا زنبورهای داخل توپ می‌خواهند آن را به حرکت در بیاورند. اگر هر کدام از زنبورها بخواهند به سوی جهتی مجزا پرواز کنند چه خواهد شد؟ خودتان می‌توانید حدس بزنید که چه «زنبور تو زنبوری» به پا خواهد شد. شاید این توپ ۳ متر به جلو برود و ۲ متر به عقب، اما هر چه که هست شاهد اتلاف وقت و انرژی هستیم. این وضعیت «پراکندگی ذهنی» نام دارد. مغز پر از ایده است، اما هیچ کدام از این ایده‌‌ها شانس عملی شدن ندارند. برای رفع این مشکل چه باید کرد؟

ما آدم‌ها هیچوقت راضی نمی‌شویم که فقط «یک کار» را انجام بدهیم. دوست داریم همه‌ی کارها را با هم انجام بدهیم. یعنی دلمان می‌خواهد همزمان بدن را آرنولدی کنیم و زبان کاتالونیایی یاد بگیریم و در همین حال هم دل‌مان بدجوری هوس پیتزا کرده است. تمایلات کُنتور ندارند؛ از کار تیمی هم چیزی بلد نیستند؛ هر کدام به صورت جداگانه تلاشش را می‌کند تا ما را به آن سمتی که خودش دوست دارد، هدایت کند… و اینطور می‌شود که توپ به هیچ سمتی نمی‌‌رود. در واقع بیشتر از اینکه عوامل داخلی کنترلش کنند، وزش باد جهت حرکتش را تعیین می‌کند.
پراکندگی ذهنی
این چیزی که گفتم مدل زندگی بیشتر آدم‌هاست. انگار ۲۴ ساعته داخل مغزمان، عربده‌کشی و کتک‌کاری به راه است. در زد و خوردی ناتمام، ایده‌ها و تمایلات همدیگر را مورد عنایت قرار می‌دهند تا ببینند زور کدامشان برای هدایت مغز ما بیشتر است. ما هم که حریفشان نمی‌شویم… خدا را چه دیدید، شاید هم شدیم! پایه‌ هستید شاخشان را بشکنیم؟
نفرین ایده‌‌ی خفن
تصور کنید الان ۲۰ سال پیش است و شما هم ید بیضا و نبوغ گودزیلایی دارید و ایده‌ی استارت زدن گوگل، آمازون و فیسبوک به ذهن‌تان خطور کرده است. سه تا از بهترین ایده‌های کسب‌وکار قرن در مُخ شما آماده‌ی بارگیری هستند و اگر هر کدامشان را کلید بزنید به چنان ثروتی دست خواهید یافت که به ازایش در کل جهان، پولِ چاپ شده وجود ندارد. اما اگر تصمیم بگیرید که هر سه را با هم راه بیندازید به هیچ جا نخواهید رسید.
پراکندگی ذهنی
داشتن ایده‌های خفن کافی نیست. چیزی که زیاد است ایده‌ی خوفناک است. مشکل اینجاست که تجمع بیش از حد این ایده‌ها، مانع کسب است. به همین دلیل است که اگر هیئتی از آدم‌های باهوش را جمع کنیم و همه‌شان را در کالبد یک نفر بتپانیم، آن فرد را باید آدمی احمق نامید. رهبری کردن چنین بلبشویی ممکن نیست. مثل دعوای راننده تاکسی‌هاست که چند نفرشان دورتان حلقه بزنند و هر یک شما را به سمت تاکسی خود بکشاند: ابتدایی‌ترین قانون فیزیک می‌گوید که هیچ تکانی نخواهید خورد چون راننده‌ها نیروی همدیگر را خنثی می‌کنند و فقط یقه‌ی لباس‌تان پاره می‌شود.
پس نوابغ چطور به چیزهای غیرممکن دست می‌یابند؟
بیایید برای خودتان هدف دیوانه‌وار و بلندپروازانه‌ای متصور شوید. مثلا هدف این باشد که روی مریخ فرود بیایید، کتابی بنویسید که جایزه‌ی ادبی پولیتزر را بگیرد، ترکیب رنگ سوپرماشین بعدی فِراری را بسازید، یا سیخ کباب مدرنی بسازید که وسط کباب کوبیده را هم مغز پخت کند!
اگر واقعا مجبور به انجام این کار بودید – یعنی زندگی خود و هر کسی که برایتان مهم است، به آن بستگی داشت – چطور این کار را می‏‌کردید؟ چطور می‌توانستید به این هدف برسید؟
یک جواب بیشتر ندارد. تمام کارهای دیگر را کنار می‌گذارید و فقط می‏‌چسبید به همین کار. یک زنبور عظیم‌ٰالجثه در توپ قلقلی‌تان به وجود خواهد آمد که با نهایت سرعت به سمت آن هدف پرواز خواهد کرد.


پراکندگی ذهنی
احتمالا بهترین ترفندی که برای رسیدن به موفقیت وجود دارد، این است که تمام توجه و تمرکزتان را بر روی یک هدف بگذارید. الگویی که از ادیسون تا انیشتین، در همه‌ی انسان‌های موفق می‌توان یافت. اگر بتوانید به صورت مداوم، فقط روی یک هدف متمرکز شوید، از نظر تئوری، به بالاترین حد ممکن برای تحقق آن هدف خواهید رسید.
اغلب آدم‌ها به خاطر پتانسیل‌شان نیست که شکست می‌خورند. به این خاطر شکست می‌خورند که پتانسیل‌شان صرف توجه به جهت‌های بیشماری شده و هدر می‌رود.
چگونه حریف خودمان بشویم؟
آدمیزاد همیشه دنبال چیزی می‌رود که ندارد. اما اگر تعداد چیزهایی که نداریم زیاد باشد و بخواهیم یکجا به دنبال همه‌اش برویم، حتما شکست خواهیم خورد. در واقع، اگر می‌خواهید به سوی شکست میانبر بزنید، از همین حربه استفاده کنید. اما اگر دنبال این هستید که هر چه سریع‌تر به موفقیت برسید تمام انرژی‌تان را جمع کنید و فقط در یک مسیر راه بروید.

پراکندگی ذهنی


۱. هدف را بالا بگیرید
اگر اهدافتان خیلی سطحی و کم‌ارزش باشند، خیلی سریع اهداف دیگر جایشان را می‌گیرند. شاید بگویید زدن هدف بالاتر سخت‌تر و نشدنی‌تر است اما اگر هدف‌تان کوچک باشد، زیر دست و پا گُم می‌شود.
۲. منوی سه‌گانه درست کنید
اجزای مختلف زندگی‌تان را به ۳ قسمت تقسیم کنید – مثلا مسائل کاری، خانه و تعطیلات. برای هر کدامشان فقط یک جهت (هدف) در زمان واحد تعریف کنید. مثلا تا فلان تاریخ آن پروژه را تمام کنم، تا فلان تاریخ انباری خانه را تمیز کنم و برای فلان تعطیلی بلیت قطار بخرم. اگر مجبور شدید که برای هر کدامشان بیشتر از یک جهت در آن واحد اختصاص بدهید، حداقل در جریان باشید که جهت اضافه شده، به اندازه‌ی یک چهارم، شانس موفقیت بقیه را کم می‌کند.
۳. بگذاریدش کنار
هر چیزی که در بالای هرم اولویت‌هایتان نیست را می‌توان به تایم دیگری منتقل کرد. مارک زاکربرگ هم اول فیسبوک را درست کرد، بعد رفت زبان چینی یاد گرفت. اهداف‌ عین همدیگر می‌مانند، این شمایید که به صورت لحظه‌ای احساسی متفاوت نسبت به آنها پیدا کنید.
۴. پینوکیو نشوید
پینوکیو را بردند شهر بازی و خرش کردند. شما که داستان پینوکیو را دیده‌اید مواظب باشید گول خودتان را نخورید. بعضی چیزها هستند که به شما احساس آرامش و راحتی می‌‏دهند و دائم هم جلوی چشمتان هستند. این جور چیزها برایتان کشنده‌اند. مثلا اگر وسط کاری هستید که شما را به هدفتان می‌رساند، اگر پلی‌استیشن بهتان چشمک زد، گولش را نخورید. یادتان باشد که هر جهتِ اضافه شده، به اندازه‌ی یک چهارم، شانس موفقیت بقیه را کم می‌کند.
۵. زنبورهایتان را در یک خط پرواز دهید
شاید قادر نباشید در آن واحد گوگل را خلق کنید، سرطان را درمان کنید و روی سیاره‌ی مریخ فرود بیایید و سیخ کبابی بسازید که بتواند کباب کوبیده را مغزپخت کند و در عین حال از فرو افتادن آن در زغال جلوگیری کند. اما می‌توانید به صورت همزمان مدیرکل و ورزشکار موفقی باشید. موفقیت و آمادگی جسمانی مکمل یکدیگرند: آدمی که بدن ورزیده‌ای داشته باشد می‌تواند رهبر بهتری هم باشد. این دو تا را مثل دو زنبور در نظر بگیرید که در یک جهت بال می‌زنند و به هم که برسند قوی‌تر می‌شوند.
از میان آدمیان، فقط تعداد کمی بودند که اسمشان در تاریخ جاودانه شده و دنیا را تغییر دادند. این مشاهیر، مثل گرگ وسط گله نیفتادند تا هر چه دم دستشان بود را بدرند، بلکه هدفشان را بالا گرفتند، زنبورهایشان را در یک خط کردند و به باقی فرصت‌هایی که زندگی جلوی‌شان گذاشته بود نه گفتند. اگر می‌خواهید قدرت دنبال کردن رؤیای‌تان را داشته باشید، باید فقط یک مسیر را انتخاب کنید و به سایر مسیرها بگویید نه.
 
منبع: oliveremberton.com
با پراکندگی ذهنی چه کنیم؟